آیتالله خاتمی (ره) به روایت دیگران :
آیتالله سید علی خامنهای: مرحوم آیتالله خاتمی ـ رضوانالله علیه ـ یكی از علمای برجسته زمان بودند و خصوصیاتی داشتند كه من آن خصوصیات را و آن مجموعه خلقیات را در كمتر عالمی مشاهده كردم. ایشان ضمن اینكه مرد عالم و دارای مقام علمی بودند و تحصیلاتشان را در اصفهان انجام داده بودند از لحاظ بینش اجتماعی و فهم سیاسی و احساس مسئولیت سیاسی و اجتماعی و تشخیص جهتگیریهای موجود در جامعه و جریانهای فكری و سیاسی یك فرد كمنظیری بودند كه در طول دوران آشنایی مستمری كه من با ایشان داشتم قبل از انقلاب و همچنین بعد از انقلاب این خصوصیات را همواره در ایشان مشاهده كردم. آشنایی ما با ایشان از سال ۱۳۳۷ در مشهد شروع شد. من آن وقت خیلی جوان بودم، یكی از دوستان ما كه هم روحانی بود و هم دانشگاهی به من گفت كه یكی از علمای خیلی خوب در مشهد هستند برویم دیدنش و رفتیم. ایشان در پایین خیابان مشهد توی یك كوچهای یك منزلی گرفته بودند و با خانوادهشان آنجا بودند، آقازادههاشون هم اونجا بودند كه غالباً هم در آن زمان كوچك بودند. از وضع صفای این مرد و خصوصیات اخلاقی او، تواضعش و محضر شیرین مطلوب او خیلی خوشوقت شدم و مجذوب ایشان شدم و از آن روز آشنایی ما شروع شد، این همان سالی بود كه من میخواستم بیایم قم و شاید همان روز یا فردای آن روز بود كه من از مشهد حركت كردم برای آمدن به قم كه در قم بمانم، بعد از آن ایشان بارها مشهد مشرف میشدند، تابستان بسیاری از سالها ایشان میآمدند، وقتی هم میآمدند مدت زیادی ـ چند هفته ـ مشهد میماندند، برخلاف زوار كه معمولاً چهار روز یا پنج روز، یكهفته میماندند. فرصت خیلی خوبی بود برای نم كه ایشان را بارها ملاقات كنم و همچنین من چندین بار اردكان رفتم.
بار اولی كه من رفتم اردكان زمستان سال ۴۲ حدود بهمن بود كه عازم زاهدان بودم برای منبر ماه رمضان، در مسیر از یزد و اردكان و كرمان و… عبور میكردیم با اتوبوس بودیم اردكان كه رسیدیم اتوبوس مدت كوتاهی آنجا توقف كرد دو ساعتی بنظرم برای نماز و اینها. من فوراً گشتم آقای خاتمی را پیدا كردم و خودم را رساندم به ایشان و یك انسی كردیم و دیداری كردیم با ایشان و گفتم كه من دارم میروم به كجا كه در همان سفر من را در زاهدان دستگیر و بازداشت كردند و آوردند تهران در قزلقلعه زندانی كردند بخاطر مسائلی كه آن روزها بود و مبارزات تازه شروع شده بود. بعد از آن هم بارها هم تنها و هم با خانواده مكرر میرفتم اردكان، گاهی من اصلاً میرفتم یزد بخاطر اردكان. یعنی از مشهد مثلاً یا از قم حركت میكردم و این را طی میكردم برای اردكان كه ضمناً یزد و اصفهان و اینها هم میرفتم، انس ما با ایشان خیلی زیاد بود، خصوصیات ایشان همانطوری كه گفتم یك خصوصیات كمنظیری بود. بینش ایشان و فكر ایشان در آن سالها مثل یك روحانی جوان بود، ما آنوقت خیلی جوان بودیم یعنی وقتی با ایشان آشنا شدم مثلاً ۱۸ـ۱۹ سالم بود، فرضاً ۱۹ سالم بود و ایشان آنوقت شاید یك مرد ۵۰ ساله بودند، شاید هم بیشتر پنجاه و چندساله. یعنی حداقل ۳۰ سال با هم اختلاف سنی داشتیم، در عین حال در آن سنین ایشان همان جور فكر میكرد و همانجور حقایق و واقعیات را میدید كه ما كه طلبه بودیم و جوان و پرشور بودیم توی مسائل اجتماعی و سیاسی و اینها فعال بودیم همانجور میدیدیم. این یك نقطه امتیازی بود كه من حقیقتاً هیچكس را در این سطوح از علما و در این سطح علمی و سنی مثل مرحوم آیتالله خاتمی ندیدم.
ایشان منحصر به فرد بود، واقعاً یك روحانی روشنفكر و آگاه به مسائل بود. یك رشته خصوصیات مرحوم آیتالله خاتمی مسائل اخلاقی ایشان بود كه انصافاً به نظر من در این بخش هم ایشان كمنظیر بودند، اولاً ایشان مرد وارستهای بود. انسان بسیار وارسته و بیقیدی بود، در اردكان ایشان یك روحانی بودند كه مسجدی داشتند و امام جماعت بودند و نماز جماعت میخواندند مثل یك روحانی، اما منش ایشان با منش معمولی آنوقتهای روحانیون، كه در ر ابطه با مردم یك نوع حدودی و ضوابطی و به اصطلاح یك تقیداتی را رعایت میكردند، فرق داشت، ایشان اصلاً اینجور نبودند، در خانهشان باز بود هر كسی بیاید هر كسی برود، در حضور مردم بود یك حركت پاكبازانهای واقعاً داشت، در رابطه با معاشرینش در رابطه با مردم هیچ تقیدی كه ناشی از مقداری ملاحظات معمولی كه بعضی جاها بعضی دارند در ایشان نبود. خیلی باصفا، خیلی روراست، خیلی وارسته، خیلی بیاعتنا به زخارف و بعضی از چیزهایی كه بعضیها آن وقتها دنبالش بودند، در معاشرت هم یك مرد عجیب بود انسان آنقدر صفا و محبت و صمیمیت در ایشان میدید كه مجذوب این خصوصیات ایشان میشد. یعنی واقعاً من در عالم دوستی و ارتباطات با دوستان كمتر كسی را دیدم كه بقدر ایشان از صفای نفس برخوردار باشد و عالم اخلاق بود عملاً، یعنی ایشان گرچه بعدها درسهای هم داشتند در تلویزیون و تعلیم اخلاق میدادند اما بالاتر از این تعلیم اخلاق، ایشان عملاً یك معلم اخلاق بود؛ رفتارش، سادگی، بیپیرایگیش، بیآلایشیش، صمیمیتش، محبتش، دلسوزیش فوقالعاده بود كه من واقعاً كمتر كسی را میشناختم. با اینكه ما با ایشان روابط خیلی صمیمی و دوستانهای داشتیم و میدانست كه من چقدر به ایشان علاقهمندم خود ایشان هم به من خیلی علاقهمند بود خیلی واقعاً یك محبت فوقالعادهای ایشان به من داشتند در عین حال گاهی اوقات برای یك كاری در این سالهای مسئولیتم ایشان تلفنی تماس میگرفتند، من به ایشان میگفتم شما گاهی مثلاً یك زنگی به من بزنید میگفتند كه من فكر وقت ترا میكنم ملاحظه میكنم كه همین تلفن من بقدر مثلاً دوسه دقیقه ممكن است از یك كاری ترا باز بدارد! اینقدر مقید بودند كه جهات اخلاقی و انسانی را رعایت بكنند.
حدود ماه مرداد بود كه من برای دیدار با رزمندگان به جبهه رفتم و یك دعوتی هم از ائمه جمعه كردم و گفتم من دارم میروم، احساس تكلیف میكنم و رفتم. بسیاری از ائمه جمعه اجابت كردند و لطف كردند آمدند آنجا بعد هم جلسه داشتیم گفتند به ما به مجرد اینكه دعوت ترا شنیدیم ـ كه ظاهراً رادیو پخش كرده بود ـ حركت كردیم، از جمله مرحوم حضرت آیتالله خاتمی بودند ایشان گفتند كه من آمدم جبهه هم برای دیدن رزمندگان هم برای دیدن تو، و گفتند تا پیام ترا شنیدیم تصمیم گرفتم حركت كنم و این در حالی بود كه ایشان مریض بودند. من واقعاً به ذهنم خطور نمیكرد كه ایشان بتوانند راه بیفتند از یزد بیایند به جبهه. حالا از این خاطره سفر غیرمنتظره ایشان یادم آمد از یك سفر دیگر ایشان و آن سفری بود كه به ایرانشهر كردند. وقتی كه من تبعید بودم در ایرانشهر، (سال، ۵۶ـ۵۷) خوب آدم تبعیدی خیلی دوست میدارد كسانی بیایند دیدنش، چون تنهاست و هیچكس آنجا نیست، بعضیها میآمدند، در همان شاید ماههای اول بود كه من رفته بودم، شاید ماه دوم یا سوم بود شاید هم زودتر. یكروز دیدم كه آقای خاتمی از اردكان با اتومبیل با یكی دو نفر دیگر از دوستانشان آمده بودند برای دیدن من! بقدری من تعجب كردم و بقدری شرمنده شدم كه این پیرمرد این همه راه آمده است، چند ساعت هم آنجا بودند بعد هم برگشتند، نمیدانم اصلاً شب هم ایشان ماندند یا نماندند یادم نیست احتمال میدهم كه یك شب مثلاً ماندند و بعد برگشتند این آمدن ایشان بقدری به ما روحیه داد و ما را تقویت و شاد كرد كه دیدیم خوب توی آن گوشه كشور اون انتهای كشور توی بلوچستان و جایی كه هیچ آشنایی نداریم دلهای باصفای دوستان عالیقدر مثل ایشان به یاد ماست و ایشان و حتی آنها را وادار میكند به دیدن ما بیایند.
آیتالله حسینعلی منتظری: … بارها گفتهام روحانی و عالم اگر بخواهد وجودش در جامعه نافع و مفید باشد، علاوه بر علم و تقوا، باید آدمی باشد كه از نظر عقل و شعور قوی باشد، علم به تنهایی كافی نیست. من جلوتر نام مرحوم آیتالله روحالله خاتمی را شنیده بودم ولی او را ندیده بودم تا این كه مرحوم امام در سال ۴۲ دستگیر شد و علما، در این رابطه، از شهرستانهای مختلف آمدند تهران و ما هم رفتیم تهران. در این جلسات از غنائمی كه نصیب ما گشت، برخورد با آیتالله خاتمی بود و من ایشان را چنین یافتم كه در تمام مسایل دوراندیش و اهل نظر و طرح و برنامه بود، نكات و مسایل را خوب توجّه داشت و از طرفی، هیچ ادعایی نداشت و این برای من خیلی جالب و شگفتانگیز بود كه یك روحانی در اردكان یزد ـ حال اگر در شهرهای بزرگ مثل تهران بود خیلی مهم نبود ـ دارای درك و شعور سیاسی بالایی باشد و مسایل را خوب بفهمد. لذا من خیلی مرید ایشان شدم. در آن جلسات اعلامیههای زیادی در رابطه با امام و نهضت نوشته میشد. از كسانی كه از فكرش زیاد استفاده میكردیم و در آن جلسات، در تصمیمگیریها، مؤثر بود آقای خاتمی بود و ایشان علاوه بر تقوا و علم، دارای درك سیاسی خوبی بود و میفهمید كه راهكار چیست. و هیچ دارای احساسات نبود برخلاف بعضی كه همیشه میخواستند و میخواهند مسایل را با احساسات حل و فصل كنند. بعد از انقلاب در سفری كه به طرف بندرعباس داشتم، در اردكان، به خاطر علاقهای كه به آیتالله خاتمی داشتم توقف كردم تا ایشان را زیارت كنم، در باغ صدرآباد خدمت ایشان رسیدم و معلوم بود كه ایشان هم به ما علاقۀ زیادی دارد و هرسال اظهار لطف میكرد و از اردكان برای ما حلویّات میفرستاد. در هرصورت من در زندگی از كسانی كه با ایشان برخورد داشتم و خیلی مرید ایشان شدم آیتالله سید روحالله خاتمی بود و ایشان مصداق عالمی بود كه در اصول كافی از حضرت صادق (ع) نقل شده است: العالم بزمانه لا تهجم علیه اللوابس؛ عالمی كه آگاه به مسایل زمان خود باشد مشكلات بر او هجوم نمیآورد.
آیتالله فاضل لنكرانی(ره): چیزی كه از طرز تفكر ایشان برای من جالب بود آن روشنبینی و وسیعنگری ایشان بود كه با اینكه در یك شهر كوچكی مانند اردكان زندگی میكرد ولی در روشنبینی دارای یك امتیاز خاصی بود كه من در كمتر روحانی این روشنبینی را ملاحظه كردم و روی همین جهت بود كه در رابطه با انقلاب و خط امام نه تنها كوچكترین تردیدی نداشت بلكه او را بهعنوان یك قدم مترقی و یك دفاع واقعی از اسلام و مقاومت در برابر ظلم نگاه میكرد. جداً در خط مستقیم امام بزرگوار بود و سرسوزنی در این راه تردیدی نداشت.
آیتالله احمد جنتی: مرحوم آیتالله خاتمی عالم وارستهای بود كه وجودش برای مردم مطلقاً بركت بود، مایه قدرت و قوت اسلام و انقلاب بود، خدمات ایشان هم به حوزه علمیه و هم به اسلام و انقلاب و هم به مردم بسیار عالی بود و همه مردم ایران كم و بیش و عمدتاً علما نسبت به ایشان علاقه داشتند. آیتالله یوسف صانعی: مرحوم حضرت آیتالله خاتمی اهل تهجد و نماز شب بود. او اهل زیارت عاشورا بود كه حتی نقل شده لحظاتی قبل از فوتش هم زیارت عاشورایش ترك نمیشود. او یك روحانی بود كه وقتی به جنبه تقوا و زهد او مینگریستی، زاهدی نبود گوشهگیر و دور از مسائل اجتماعی و رهبانیتی كه در اسلام قدغن و ممنوع شده بلكه او زاهدی بود در متن اجتماع. او زاهدی بود آشنای به فقه اسلام و آشنای به موازین اسلامی. مرحوم آیتالله خاتمی رضوانالله علیه مجسمه اصالت و نجابت و تقوا و ایمان بود. من میتوانم ادعا بكنم كه اگر یك نفر بخواهد اسلام را در خارج متبلور و متجسم ببیند، در آیتالله خاتمی رضوانالله علیه میدید.
آیتالله سید عباس خاتم(ره): نسبت به حضرت امام یك دید وسیعی داشت و نظریات مبارك ایشان را چنان مطابق با واقع میدانست كه میگفت تمام مردم بالاخص روحانیت باید از آن متابعت كنند و تخلف از نظریات حضرت امام از گناهانی است كه آمرزشش مشكل است. پیش از انقلاب در سفر حج ایشان را زیارت كردم. گفت: در ایران انقلابیون چند دستهاند و من به آنها كمك میكنم. ولی برخی از آنان پول برای اسلحه میخواهند. شما این را با امام در میان بگذارید و اجازه آن را برای من بگیرید.
حجّتالاسلام والمسلمین محمد علی صدوقی: … خصوصیت دیگری كه من الان باز لازم میدانم از ایشان بیان كنم عشق و علاقهای بود كه به امام داشتند و ایشان را به عنوان یك مراد خودشان میشناختند و منتظر بودند كه هرگاه رهبر عظیم او، امری یا صحبتی دارند فوراً اقدام بكنند و همچنین علاقه شدیدی كه نسبت به رزمندگان بزرگوار ما، نسبت به بسیجیان و ارتشیها و كلیه اشخاصی كه در طول این چندساله جنگ در جبههها شركت داشتند نسبت به اینها هم نیز یك حالت و محبت پدرانه خاصی داشتند.
مهندس میرحسین موسوی: جزو ویژگیهای روحانیّت متعهد و مبارز و انقلابی ما این است كه برای خودش چیزی نمیخواهد هرچه میخواهد برای مردم است. حركتش، گامهایش و اصول خط و مشی او در جهتی است كه بتواند منافع مردم را برآورده بكند، البته این تمامش با انگیزه نزدیكی به خداوند متعال است و حضرت آیتالله خاتمی از چنین ویژگیهایی بشدت برخوردار، بود آن چیزی كه بنده ناظرم و در ارتباط بودم این بود كه ایشان دائماً در رابطه با مسائل مردم، در رابطه با مسائل یزد سخت جدی و پیگیر بود.
آیتالله مصباح یزدی : مرحوم آیتالله خاتمی از چهرههای درخشان روحانیت و از مفاخر عصر ما بودند. بنده از آغاز طلبگی، حدود چهل سال پیش، خدمت ایشان ارادت پیدا كردم و هرقدر آشنایی من با ایشان بیشتر میشد، بر ارادتم افزوده میشد و این به خاطر امتیازات فراوانی بود كه در ایشان جمع بود و مجموع این امتیازات در كمتر كسی با هم جمع میشود. برای رعایت اختصار مجموعۀ این امتیازات را در سه بخش خلاصه میكنیم: یكی در بخش علمی و یكی در بخش اخلاقی و یكی در بخش اجتماعی. اما از نظر علمی مرحوم آقای خاتمی ـ رضوانالله علیه ـ هم از نظر وسعت معلومات و هم از نظر تعمق از شخصیتهای علمی بسیار ممتاز بود. از نظر وسعت معلومات علاوه بر تحصیلات زیادی كه در فقه و اصول داشتند، در زمینۀ منطق و كلام و فلسفۀ بهره وافری داشتند كه این مجموعه در كمتر كسی یافت میشود. اصولاً ایشان شخصیتی علمدوست و عالمپرور بود. اما از بُعد اخلاقی باید گفت مرحوم آقای خاتمی ـ رضوانالله علیه ـ مجسمۀ اخلاق بود. هركس معاشرتی با ایشان داشت، شیفتۀ رفتار و اخلاق و منش ایشان میشد. مهمترین ویژگی اخلاقی كه برای هر كسی روشن میشد، تواضع و ادب فوقالعادۀ ایشان بود. بنده به حق میتوانم بگویم كه در عمرم كمتر با كسی برخورد كردم كه واقعاً مثل ایشان متواضع باشد. ممكن است كسانی اظهار تواضع بكنند، ولی در عمق ایشان این تواضع و فروتنی وجود نداشته باشد؛ اما ایشان تواضع واقعی و فروتنی حقیقی داشت و نسبت به همۀ قشرها متواضع بود؛ حتی به خدمتگزاران دفترشان هم متواضع بودند. كسی مختصر كاری انجام میداد، ایشان با شرمندگی تشكر و سپاسگزاری میكردند. یك جهت ممتاز اخلاقی دیگر ایشان كاملاً مشخص بود. اگر كسی احتیاجی داشت، خواه به ایشان اظهار میكرد یا نمیكرد، ایشان دلسوزانه در مقام رفع آن احتیاجش برمیآمد و احیاناً هم اگر دستشان نمیرسید، با زبان خوش و یا اظهار همدردی، عطوفت خودشان را ابراز میداشت. یكی دیگر از اخلاق ممتاز ایشان، اخلاص و صداقت بود. در انجام وظایفی كه برای خودشان تشخیص میدادند، هیچگونه چشمداشتی نداشتند و آن كار را با كمال اخلاص و صداقت انجام میدادند. ایشان سعی میكردند در برابر مشكلاتی كه در زمینۀ مسائل اجتماعی و سیاسی و چیزهای دیگر پیش میآمد با كمال اخلاص برخورد كنند. اگر اختلافی هست، رفع كنند و آن مشكل را حل كنند و افراد هم ـ خواه و ناخواه ـ تحت تأثیر این اخلاص قرار میگرفتند و كم یا بیش متأثر میشدند و آن روح اخلاص و صداقت ایشان مایه اصلاح سایر كارهای دیگر هم میشد. یكی دیگر از امتیازات اخلاقی ایشان، تقوای ایشان بود. مردی خداترس و محتاط در انجام وظایف بود و نگران این بود كه كاری برخلاف رضای خدا و برخلاف موازین شرعی انجام ندهد. و امتیازات اخلاقی دیگری كه اگر بخواهیم توضیح بدهم طولانی میشود. به هرحال در بعد اخلاقی هم ایشان یك شخصیت بسیار ممتاز بود كه، همانطوری كه عرض كردم، مجسمۀ اخلاق بود. اما در بُعد اجتماعی ایشان از معدود افرادی بود كه بینش اجتماعی خوبی داشت. مسائل سیاسی و مسائل بینالمللی را خوب درك میكرد و میتوانست در موارد مختلف موضع متناسبی اتخاذ كند. همكاری ایشان از آغاز نهضت روحانیت از سالهای ۴۱ و ۴۲ با حضرت امام و قبول مسئولیتهای ایشان بعد از انقلاب، نمایندگی حضرت امام در استان یزد و ابتدا در اردكان در زمان حیات مرحوم آیتالله صدوقی ـ رضوانالله تعالی علیه ـ و بعد از وفات ایشان در استان یزد، همكاریهایی كه ایشان با حضرت امام داشتند، بسیار جالب و سازنده بود به طوری كه امام در پیامشان اشاره فرمودند و ایشان را برادر خود معرفی كرد.
علامه محمدرضا حكیمی: در تابستان ۱۳۴۰ ـ كه مدتی بود دچار گردبادهای توفندۀ روح خویش بودم، و به سرودن «مرثیۀ غروب» میاندیشیم ـ سفری به یزد و اردكان كردم، و ـ پس از آشنایی قبلی و غیرحضوری ـ به حضور آیتالله حاج سید روحالله خاتمی اردكانی ـ ره ـ رسیدم. بنابر سابقۀ لطف ایشان به این ناچیز و ارادت بنده به حضور آن گرامی مرد، چند روزی مهمان ایشان شدم، و بیشتر اوقات را در آن روزها در خدمتشان میگذرانیدم، در باغ صدرآباد. و بیشترین سخنانی كه میان ما رد و بدل میگشت بر سر نابسامانیها بود و ناآگاهیها، و دردگزاریهای «مذهبی ـ اجتماعی» و بساویدن آنها، و دریغ خوری از عدم حضور آگاهیهای لازم در جامعه از سویی؛ و در حوزهها از سویی دیگر… ایشان تشویق آمیز به دردگزاریهای من گوش فرا میدادند و من ارادتمندانه به دردگزاریهای ایشان… و آنهمه شعلههای آتشناك عواطف سركش و سرخورده را ـ كه از غمهای بزرگ حكایت داشت ـ برمیتافتند، و همدل بودند و از همدلی دریغ نمیداشتند. در آن روزگار، در اندیشههایی غرق بودم همچون دریا، دریایی كه گاه پر از آب زلال باشد و گاه پر از آتش شعلهسار… و در این همارۀ درگیر، گاه زلال آبها سرخوشم میداشت، و گاه شعلهسارها آهنگ سوختنم میكرد. و اینگونه بود روزگار آرمانها و امیدها… جوانی كه سری در كتابها داشت و آنچه انسان دوستان ـ بویژه انسان دوستان بزرگ ـ گفتهاند، و سری در زاغهها و آنچه انسانها میبینند… اگر آنچه در كتابها ـ بویژه در آثار آل محمد (ع) ـ آمده است و همانها ملاك است و باید ـ به حكم عقل و نقل و وجدان و تجربۀ انسانی ـ ملاك باشد، پس نابسامانیها چیست؟ اگر باید رضای خداوند را در راحت رسانی به خلق خدا و بندگان او دانست، پس چرا زندگیها اینسان است؟ و اصلاً چرا مذهب آل محمد (ع) ـ كه همان اسلام است و میراث محمدی است ـ به همۀ ابعاد شناخته نیست؟ چرا؟ و چه بسیار كسانی بودند ـ حتی نامآوران و در میان خلق موجَّهان ـ كه حاضر نبودند سخنی از دردمندیهای انسانها بشنوند… باری، هنگامی كه برخی از سخنان شعلهناك و دردگزارانهام به پایان میرسید، و در چهرۀ «خاتمی» مینگریستم و میدیدم كه گویی پیش از اینكه من سخنی بگویم او با دل من نجوی داشته است و درد و دردگزاری را در روح خود مییافته است، غرق در رضایت و سرخوشی میشدم… و گاه، در پیش از ظهرهای آرام گذر ـ كه چشم به راه رسیدن وقت ناهار و سپس خود ناهار بودیم ـ و گاه در غروبهای رامشافشان، كه آفتاب زورق خویش را از سر دریای روز به ساحل میبرد، و درختان به پیشباز نجوای نسیمهای شبانگاهی میرفتند، به هنگامی كه به سخنان بس آگاهانۀ ایشان گوش میدادم، با تأسف با خود میاندیشیدم كه چرا آگاهانی چونان «خاتمی» در میان عالمان و روحانیان و اهل این لباس كماند و بسیار كم… و اندكی اگر باشند حاضر نیستند چیز بر زبان یا قلم آورند، نه تنها از ترس ـ ترس سیاست آن روز ـ بلكه از ترس ناآگاهان نیز. من در آن روزگار جوانی و امیدواری، كه در جستجوی درد آشنایان بودم ـ دردگزاری و چارهجویی را ـ گویی در آن گوشۀ خاموش صدرآباد، به جانی پرخروش رسیده بودم، یا در تاریكیهای بسته اندیشی به روشنایی و فروغی… روحآگاه و بزرگ او امكان هرگونه جولانی را به روح قفسزاد من میداد… و هنگامی كه دوستان یزد از آیتالله شهید صدوقی ـ ره ـ میپرسیدهاند كه فلانی كی از اردكان به یزد بازمیگردد (كه در یزد بیشتری مهمان شهید بزرگوار صدوقی بودم) میفرموده است: «این دو ـ مانند دو عاشق آگاهی و درد دلگوییهای آگاهانه و همدلیها و همدردیها ـ معلوم نیست به این زودی از هم دل بكنند» (عبارت به تقریب). باری، از آن پس این دوستی و ارادت ادامه یافت، و در سفرهای بعد به دیدار ایشان میرفتم… و گپی و درددلی، زیرا كه دردگزاری با مردم دردآشنا سبكیی سكرآور به روح انسان میدهد، و صاحبدلان كه محبوبند برای آن است كه دردآشنایند، و اگر به گفتۀ دوست شاعر، مرحوم استاد مهرداد اوستا: از درد سـخـن گفتـن و از درد شــنیدن با مردم بیدرد ندانی كه چه دردی است؟
حجت الاسلام والمسلمین سیّد محمّد خاتمی: … آیتالله سید روح الله خاتمی دینداری اندیشمند و دانشمندی آزاده بود. آیتالله خاتمی به مرتبت بالایی از دانش و كارشناسی دینی رسیده بود، مرتبتی كه مورد تأیید ویژگان حوزههای دانش دینی و همه بزرگانی بود كه وی را میشناختند. وی فقه و اصول را نزد بزرگانی چون آیات والامقام، سید محمد نجفآبادی، سیدعلی نجفآبادی و حاجآقا رحیم ارباب رضوانالله علیهم كه از ستونهای استوار دانش دینی در حوزه پربار اصفهان بودند فرا گرفته بود. و من كه در آخرین سالهای عمر پربركت حضرت آیتالله ارباب در اصفهان بسر میبردم و یك بار به اتفاق پدرم به حضور آن عالم ربانی رسیدیم، از نزدیك شاهد تجلیل شگفتانگیز او از پدرم كه برسم ادب شاگردی بر دستهای استاد پیر خود بوسه میزد بودم. آیتالله خاتمی، فلسفه و حكمت اسلامی را سالها نزد معلم متأله و حكیم حوزه علمیه اصفهان آیتالله حاج شیخ محمد خراسانی آموخته بودند و از خرمن پرفیض علم و اخلاق، طبیبِ عارف و فقیهِ سالك و اخلاقیِ صاحب نَفَس آیتالله حاج میرزا علیآقا شیرازی بهرهها گرفته بود و تأثیر شخصیّت معنوی و تصرف آن بزرگوار در اخلاق و رفتار و شخصیّت پرستنده و خداترس آیتالله خاتمی بروشنی نمایان بود. آیتالله خاتمی در ادب پارسی و عربی دست بلند داشت و بسیاری از وجوه هنر، بخصوص شعر را بخوبی میشناخت و بخصوص بهنگام تدریس ادبیات و فنون معانی و بیان، استادانه از برترین نمونههای شعر و احیاناً نثر عربی و پارسی بر مدّعی شاهد میآورد. آیتالله خاتمی نه تنها خود عالمی برجسته بود كه برای بسط دانش و پرورش دانشمند، سخت تلاش میكرد. او كه سخت نگران وضع علمی و حتی موجودیّت روحانیّت بود و خود او كه فشارهای طاقتفرسای روحی و مادی دوران سیاه پهلوی اول بر نهاد روحانیّت را لمس كرده بود، خطری كه این نهاد دیرپای جامعه اسلامی را تهدید میكرد با تیزبینی درك میكرد و در نتیجه بمحض این كه اندك امكانی فراهم آمد، احیاء و بسط حوزۀ علمیه را در زادگاه خود اردكان برای تربیت نیروهای نوجوان و جوان و آماده كردنشان برای هجرت به حوزههای علمیه بالاتر، سرلوحه همت خود قرار داد و با اینكه سخت مشتاق عزیمت به نجف اشرف برای بهرهگیری از فضای سرشار علمی ـ معنوی حوزه كهن سال علمی آن و درك محضر عالمان و مجتهدان بزرگ روزگار بود، احساس كرد كه سرزمین آفتزدۀ ایران و جامعۀ شریف ایرانی به وجود امثال او نیاز مبرم دارد. بهمین جهت در محدودۀ كوچك اردكان علاوه بر اینكه كار سخت ارشاد عمومی را به عهده گرفت با بازسازی و فعال كردن مدرسه و حوزۀ علمیه اردكان زمینه جذب استعدادهای جوان را به علوم و معارف دینی فراهم آورد. در اینجا ادب و انصاف حكم میكند كه از دانشمند پرتلاش و بزرگوار مرحوم آیتالله آقای حاج شیخ محمدكاظم ملك افضلی اردكانی و فقیه اخلاقی وارسته حضرت آیتالله حاج ملا محمّد حائری قدس سرهما كه در تأسیس و اداره حوزه علمیه اردكان نقش داشتند، نام ببرم و برایشان طلب تعالی درجات كنم. باری آیتالله خاتمی در قسمت عمدهای از دانشهای رایج حوزههای علمی ـ دینی، استاد و متبحّر و در بسط فضای علمی و تربیت نیروی فكری تلاشگری سختكوش بود و اینها همه فضیلتهای بزرگ است ولی در گذشته و حال كم نبودهاند كسانی كه در این جهات با ایشان همتا و حتی از ایشان برتر بودهاند و اگر جامعیّت علمی و ذوقی را نیز فضیلتی علیحده بحساب آوریم، از این حیث نیز او را كمنظیر نمییابیم. امّا شخصیّت معنوی آیتالله خاتمی تنها از شعلههای دانش دینی و تلاش برای فروزانتر كردن آن، درخشش نمیگرفت و گرانسنگی جان فرهیختهاش تنها بارور از درك مفهومی دین و بسط این مفهوم نبود بلكه علاوه بر این، تا به حقیقت دیانت و منبع زوالناپذیر آن واصل شود، جان خویش را در فضای بیكرانه و بهتانگیز تامل عرفانی و عمل و سلوك به پرواز درآورده بود، یعنی آیتالله خاتمی عالمی عارف، و عاملی آگاه و زندهدلی عابد بود. او همیشه سحرخیز و اهل تهجد بود و در شبهای ماه مبارك رمضان (چه تابستان و چه زمستان) شبزندهدار و اگر احیاناً میتوانستی او را در حال دعا و مناجات شبانه و نیاز و تضرع بنگری، جذبه روح پرستنده را در صورت زیبای آن مشاهده میكردی. آیتالله خاتمی حافظ تمامی قرآن و همواره با كلام خدا مأنوس و محشور بود و طرف اینكه در بزرگسالی به حفظ آن همّت گماشت و این تلاش مقدس از جمله منشاء بركت و آشنایی هرچه بیشتر فرزندان او از جمله خود من با كتاب و كلام حضرت حق بود كه گاه و بیگاه از ما میخواست تا تلاوت او را با نگاه به قرآن بشنویم و اگر اشتباهی بود یادآوری كنیم. اینهمه نیز ارجمند و سبب برجستگی صاحب این ویژگیها است ولی آنان كه دانش مفهومی و علمی و معرفت درسی را با تأمل عرفانی و عمل عبادی و سلوك معنوی یكجا در شخصیّت خود گرد آوردهاند كم نیستند. پس وجه بارز شخصیّت دینی آیتالله خاتمی و نمونه بودن او در چیست؟ بهنظر من آنچه آن بزرگوار را در میان همگنان عالم و سالك روحانی و غیر روحانی به درجات ممتاز میكند، اینست كه اینهمه را كه از بارزترین نشانههای دینداری و دینخواهی است، با فرزانگی توأم كرده بود و مراد من از فرزانگی خردمندی و اندیشهورزی توأم با آزادگی و آزادی خواهی است و فروغ خیرهكنندۀ شخصّت او حال التقاء این دو گوهر تابناك است. محیطی كه آیتالله خاتمی در آن بسر میبرد از پرتو ایمان، باور و اخلاق تابناك میشد و در عین حال همین محیط سرشار از اندیشه و آزادگی بود. هرجا كه او بود، بدخواهی دیگران، دروغگویی، تملق، لاابالیگری و مسؤولیتگریزی ممنوع بود ولی به همان اندازه كه وی از بیدینی و بدكاری بیزار بود اندیشهگری را بزرگ میداشت و به اندیشه از هركس و دربارۀ هرچیز به دیدۀ احترام مینگریست و حتی اگر اندیشهای را نمیپسندید در تحمل آن حوصلهای شگفتانگیز داشت و البته كه نقد اندیشه را نیز همواره میستود. در خانه او بود كه ما از آن روز كه خود را بازشناختیم با بسیاری از رویدادهای تاریخی و سیاسی و فرهنگی ایران و جهان اسلامی و اندیشههای گوناگون و آثار اندیشمندان آشنا شدیم و سعهصدر در برخورد با افراد و امور را آموختیم. و بیشترین و مهمترین كتابها و آثاری كه در حوزههای دینی و فكری و سیاسی منتشر میشد نزد او یافتیم (و از یاد نبریم كه بسیاری از این آثار در زمان رژیم پیشین ممنوع و دستیابی به آن دشوار و پخش و حتی نگاهداری آن خطرخیز بود). نام «مدرّس» را اولین بار از او شنیدیم و آموختیم كه چرا باید او و امثال او را دوست داشته باشیم و از او یاد گرفتیم كه به مبارزات ضداستبدادی و ضداستعماری و به جریان نهضت ملی با دیده تكریم بنگریم. او بود كه به اطرافیان و مخاطبان خود چهرۀ زشت كودتای سنگین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را نشان میداد و پیگیری جریانهای سیاسی ـ اجتماعی و فكری ـ دینی پس از سال ۳۲ را به جدّ توصیه میكرد. آیتالله خاتمی نسبت به اندیشههای تازه، جستجوگر بود و بخصوص در حوزۀ آثار دینی هر پدیدهای را كه برآمده از اندیشهای نو، چه از روحانیان روشنضمیر چه اندیشمندان نو جوی غیرروحانی بود، كم و بیش میتوانستی نزد آن زندهدل بیابی و همواره دیگران را به خواندن و اندیشیدن و بمقتضای آن عمل كردن تشویق میكرد و به ایستادگی در برابر رژیم وابستۀ ضد آزادی از یكسو و سنتپرستان اندیشهستیز از سوی دیگر فرمان میداد. او معتقد بود كه برای زنده نگاهداشتن دین باید از تواناترین اندیشهها و تجربههای بشری مدد گرفت و گوهر دین را كه از انگارههای سست و انگیزههای پست زنگار گرفته است پیر است. دینی كه آیتالله خاتمی مظهر آن بود و آن را چه در مجالس وعظ عمومی به تناسب درك و دریافت شنوندگان و چه در محافل خصوصی و تخصصی ترویج میكرد، دینی بود كه گرچه راه روشن آن به سعادت واپسین پایان مییافت ولی از دنیا و از متن زندگی این جهان میگذشت و بر این باور بود كه دین اگر نتواند دیندار را در دنیا سربلند كند و زندگی افتخارآمیزی برای او بیافریند دچار كاستی و محكوم به شكست است. آیتالله خاتمی از طرفداران سرسخت لزوم تحوّل در بنیان نهاد روحانیّت بود و چشم براه نسلی متفكر و روشنبین و زمانشناس، همواره مقدم روحانیان جوان و مستعد و اندیشمند را گرامی داشت و با اینكه در صَرفِ وجوه شرعی سختگیر و محتاط بود از كمك سخاوتمندانه به متدینان نواندیش دریغ نمیكرد. او خواستار تحول و نوسازی، از درون سازمان روحانی بود تا مبادا خدای ناخواسته جبر زمانه از بیرون بنیاد آن را برافكند. هنگامی كه نهضت بزرگ اسلامی به پیشوایی امام خمینی (قده) آغاز شد او نیز با اشتیاق در صف نهضت جا گرفت نه تنها از این بابت كه جنبش اسلامی، نابودی رژیم وابسته استبدادی و فسادآفرین زمانه را هدف گرفته بود بلكه هم از آنرو كه سلسله جنبان این حركت، روحانیان دیندار و دلیر و فداكار و در عین حال روشنبین و ستیزگر با مردمفریبی و عوامزدگی و قشرگرایی بودند. او درددلهای خود دربارۀ وضع روحانیّت و پیشنهادهای مشفقانه خود را برای تحول چارهساز در این نهاد با اهل درك و درد و از جمله با امام بزرگوار مطرح میكرد و آن را پی میگرفت. آیتالله خاتمی شمع محفل بسیاری از روحانیان اندیشمند و روشنبین و مبارزان دلیر راه آزادی و استعمارستیزان فداكار بیش از نیم قرن تاریخ پرحادثه این مرز و بوم بود و افزون بر آن، اندك نبودند دانشمندان و روشنفكران غیرروحانی كه احیاناً بنیاد اندیشهشان با تفكر آیتالله خاتمی نیز مختلف بود ولی مریدانه او را دوست میداشتند و مشتاقانه در هر موقعیتی بدیدار او میشتافتند و آن پیر روشنضمیر نیز با آغوش گشاده از آنان استقبال میكرد. و در همه حال و همه جا بیآنكه جایگاه و محوریّت معنوی خود را از دست بدهد میدان اندیشه و نظر را به روی هركس كه اندیشهای و سخنی داشت بزرگمنشانه باز میگذاشت و سخنها را هرچه بود با سینهای گشاده میشنید و اگر نظری داشت ابراز میكرد. و اینهمه را كسی میكرد كه یقیناً برای هر كار خود نزد خداوند سبحان حجت داشت و از اینرو این روش و منش را برگزیده بود كه آن را با حقیقت دین خدا سازگار یافته بود و چه بسا دلها را كه با همین شیوه و رویّه به سوی دین خدا جلب و جذب كرد! آیتالله خاتمی معلم اخلاق بود و اخلاقی كه او میآموخت، اخلاق پرهیز بود؛ پرهیز از هرچه بدی است و اخلاق ستیز بود؛ ستیز با هرچه پلیدی است. موضوع اخلاقی كه او میآموخت «خیر» بود. و در نظر او خیری بالاتر از بندگی آگاهانه خدا و جهاد برای استقرار زندگی داد بنیاد و كرامتآمیز برای بندگان خدا نبود. درس اخلاق آیتالله خاتمی آینهای بود كه اندیشه و رفتار او را باز میتاباند و به همین جهت در دل مستمعان مینشست و آنان را شیدا میكرد. آیتالله خاتمی اخلاق را، نه در تظاهرات زشت و گاه مشمئزكنندۀ مقدس نمایان خودخواه و یا بیدردانی كه از ظاهر و باطنشان وارفتگی و بیعرضگی میبارید، كه، در عمل محكم توأم با وارستگی نشان میداد. اخلاق خاتمی، او را به هرچه كهنه و دور از واقعیّت بود نمیكشاند و از هرچه تازه بود نمیرماند. وی جستجوگری بود كه همواره و همه جا حقیقت را میخواست و میجست و در پیری نیز صاحب بینش و اندیشهای بود كه بسیاری از جوانان مدعی بپای آن نمیرسیدند. او هیچگاه به بهانه معنویت از مسئولیت و مبارزه كنار نكشید و به بهانه بودن در متن اجتماع و مبارزه مردم از تعبد و اخلاق رخ برنتافت. مردی بود از سلاله پاكان كه درس اخلاق و وعظ و منش و روش او دل دریای رزمندگان را از یقین و حماسه موجخیز میكرد و دل پاك او نیز همواره به آهنگ گام مجاهدان كه از بودن در میان آنها در جبهه و پشت جبهه لذت میبرد میطپید. آیتالله خاتمی در اوج بینیازی از بندگان خدا زندگی كرد و با اینكه اهل تعبد و تهجد بود هیچگاه به آفت اندیشهسوز مقدسمآبی دچار نشد. او دینداری روشنفكر بود كه میدانست كه در كدام جهان و با كدام واقعیتها روبرو است و با مریدبازان كه با هر انگیزهای مدعی تولیت انحصاری دینند، اما دین را وسیله دنیای تنگ و تاریك خود كردهاند، میانهای نداشت و در خلوت و جلوت شیوه و منش آنان را میكوبید و طرفه اینكه با اینهمه صراحت و بیریایی، همواره در میان مؤمنترین مردمان عادی محبوبیتی بمراتب بیشتر از كسانی داشت كه برای جلب دل مؤمنان، نقاب فریب و تصنع بر چهره دارند. سخن دربارۀ آیتالله خاتمی را با كلام گویا و بلند رهبر بزرگوار انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (قده) در رثای آن عزیز بپایان میبرم. «اسلام و ایران یكی از پرفروغترین چهرههای تقوا، خلوص و ایمان خود را از دست داد. برادر عزیزم خاتمی زندهدل، چهره تابناك مبارزات خستگیناپذیر روحانیّت روشنضمیر در دهههای اخیر این مرز و بوم بود. او روشنفكری متدین و مجتهدی بزرگوار و از خوبان امینی بود كه اگر نتوان گفت بینظیر، مسلّماً كمنظیر بود. او با گوشت و پوست خود مبارزه را میفهمید و سختیهای آن را چون شربتی گوارا مینوشید. او یار و پناه محرومان بود. او یك عمر با تحجر و واپسگرایی جنگید و یكی از طرفداران بیبدیل اسلام ناب محمّدی (ص) در عصر فریب و خودپرستی بود. او پاك زیست و پاك مرد و پاك در جوار رحمت ربّش آرمید…».
علامه سید جلالالدین آشتیانی(ره): رحلت حضرت حجتالاسلام آیت عظمای الهی و مظهر فیوضات ربانی، عالم متقی و منیعالطبع و انسان آزاده و شریف و فوقالعاده نجیب، مرحوم مغفور حاج سیدروحالله خاتمی اردكانی سقیالله تربته، موجب تأثر و تأسف گردید. حقیر برای اولینبار در نجف اشرف هنگامی كه مرحوم خاتمی از سفر حج مراجعت مینمودند او را زیارت كردم (شاید سال ۱۳۳۴ خورشیدی) یعنی در فضای مدرسه با رفقا نشسته بودم كه مرحوم مغفور آقای شیخ محمد فكور یزدی، قدسالله روحه و نورالله مرقده، در معیت مرحوم خاتمی وارد مدرسه شدند و در حجرۀ حضرت آقای حاج سید عباس خاتم، ادامالله افاداته، جلوس فرمودند و در آنجا خدمتشان رسیدم. بنده نزد مرحوم فكور، كتاب معالم الاصول و قسمتی از شرح لمعه را قرائت كردم و اگر بخواهم در احوال و مقام معنوی آقای فكور سخن بگویم احتیاج به مجالی واسع دارد. خداوند او را رحمت كند كه ملكی نورانی در لباس و صورت و هیكل انسانی بود. بعد از مراجعت به ایران از دوستان خبر سلامتی آن مرد عزیز را میشنیدم و بعد از توطن در ارض اقدس از ورود آن مرحوم به مشهد مطلع شدم و به زیارتشان شتافتم و اغلب سالها موسم تابستان به مشهد مشرف میشدند و خدمتشان میرسیدم و در سلك ارادتمندان آن مرد بزرگ قرار گرفتم. بدون مجامله و اغراق صریحاً عرض میكنم تقوای واقعی و نجابت و اصالت و آزادگی ذاتی توام با علم و دانش آن عزیز را با سخن و قلم و تحریر نتوان بیان نمود و با الفاظ و كلمات میتوان شمهای از روحیات و معنویات آن بزرگ را تقریر نمود. خیلی از خلقیات بهخصوص روحیات عالیهای كه در نفس ناطقه ریشۀ عمیق دارد، برمیگردد به طینت پاك طیب و طاهر، و عمل نیز در بروز و ظهور آنچه در عین ثابت تحقق دارد، مدخلیت دارد و حسن سریره و سوء سریره نیز همان است كه ذكر شد و اثبات این حقیقت عقلاً و نقلاً زیاد مشكل نیست. یكی از دوستان ساكن مشهد كه یزدی است در مجلس عزا و پرسه آن مرحوم حاضر شده بود، میگفت: برای احدی مردم یزد اینگونه از صمیم قلب، قربهالیالله عزاداری نكردهاند و تجلیل از مقام شامخ او كه در عمر نسبتاً طولانی جز ترویج شرع ـ علماً و عملاً ـ و اظهار لطف و محبت و گرهگشایی از مشكلات مردم، به چیزی دیگر اصلاً توجه نداشت، سبب شد كه مردم یزد و حومۀ این شهر كویری در فقدان او اشك ریختند و تأثر و تحسّر در مردم مشهود و معلوم بود. الحق مردم حقشناس یزد در عزای او نسبتاً سنگ تمام گذاشتند، چه آنكه از آن مرحوم جز خدمت به خلق خدا كار دیگر ساخته نبود، و سر مویی مشكل برای كسی به وجود نیاورد و همه میدانستند كه روح خاتمی بالذات از موجبات آلودگی گریزان است. و شاید برخی از فرصتطلبان و سودجویان از مرگ او قدری خوشحال گردیدند. فرزندان و بستگان او نیز كه به آن بزرگوار تأسی نمودهاند حرمت پدر و مولای خود را حفظ كردند و اهالی یزد و اطراف این شهر او را گرامی داشتند و تجلیلی عدیمالنظیر از آن رادمرد به عمل آوردند. خداوند درجاتش را متعالی گرداند. تكلیف و مسئولیت عظیم لازم نمایندگی حضرت امام مدظله و امامت جمعه را به نحوی عالی عهدهدار شدند و صحت عمل و درستی و سلامت نفس در مدت نیم قرن و حفظ اصول انسانیت علیالدوام از آن مرحوم چهرۀ تابناكی در نفوس آن منطقه ترسیم نموده بود و مردم مؤمن میدانستند كه شخصیت بزرگی را از دست دادند و محیط و زمانه شرایط پرورش انسانهای والا و نفوس كاملهای چون آیتالله خاتمی را فاقد است. تجلیل و قدردانی منقطعالنظیر از آن افتخار دودمان مرتضوی (ع) شاید سبب شود كه دیگران به او تأسی نمایند و ای كاش همه مثل او بودیم. سلامت روح و اصالت و نجابت ذاتی و صفای باطن در آیتالله خاتمی به حدی بود كه گویا سالكی است كه سالها در راه تقوا و كسب كمالات انسانی زیرنظر پیر طریقت كامل و تمام عیار كوشیده است و همۀ ارادتمندان او میدانند كه غل و غشی در او نبوده و بالفطره از تظاهر و خودنمایی گریزان بود. در زمان طلبگی آقای خاتمی سقیالله تربته با آنكه حوزۀ علمیه قم به زعامت مرحوم آقای شیخ تازه تأسیس شده بود ولی هنوز حوزۀ اصفهان مركز تحصیل علوم و معارف اسلامی بود. آن مرحوم ادبیات عرب را در همان وطن مألوف خویش اردكان تحصیل كرده بود، ولی میفرمود بعد از انتقال به اصفهان جهت تحصیل روی علاقه به مرحوم استاد جلال همایی رحمهالله علیه چندی به درس مطول او حاضر شدم. حاجآقا روحالله خاتمی بعد از به اتمام رساندن ادبیات، و قرائت شرح لمعه و قسمتی از قوانین، سطوح عالیه و كتب فقه و اصول را نزد اساتید معروف: مرحوم عالم مشهور و متقی و جامع حاجآقا رحیم ارباب و آخوند ملاعبدالكریم گزی و كفایهالاصول را نزد مرحوم سید محمد نجفآبادی كه در تدریس كفایه مهارت داشت و از شاگردان مؤلف كفایه بود، قرائت نمود. و بعد از خواندن رسائل و مكاسب نزد حاجآقا رحیم و دیگر مدرسان و قرائت كفایه، چند سال متوالی به درس خارج فقه و اصول مرحوم آقا سیدعلی نجفآبادی كه از شاگردان عالیمقام آخوند خراسانی بود، حضور بهمرسانید و مرحوم آقا سیدعلی را میستود. آقا سیدعلی نجفآبادی، كه مردی نیكنهاد و سلیمالنفس و بیاعتنا به شئون دنیوی (و اوهام و خیالات سرابی كه از حقیقت دور است) و علاقمند به مطالعات در علوم مختلفه و در حقیقت از علوم معقول نیز بهرهمند بود و در آن زمان مدرس خارج محسوب میشد، استاد آیتالله خاتمی در دروس اجتهادی بود. مرحوم حاج سیدروحالله خاتمی عالمی سریعالانتقال و با دقت بود، و از طرح كردن فرع یا مسألهای از مسائل غامض علم اصول، جهت اظهار فضل و خودنمایی، پرهیز مینمود و اگر بحث عمیقی پیش میآمد و از او طلب اظهار نظر میشد با دقت خاص خود، جواب میداد. برخی از فضلای اهل تشخیص او را در دقتنظر و پختگی بر دیگران ترجیح میدادند و اهل فن آن مرحوم را مجتهد و فقیهی دقیقالنظر و با ذوق و صاحب قریحه و فكر مستقیم میدانستند. مرحوم خاتمی اهل تظاهر نبود ولی در علمیات مردی دقیق و باریكبین بود. وی فقه و اصول را عالی تدریس مینمود و به زادگاه خود اردكان علاقه شدید داشت. بنده گاهی نامه خدمتشان عرض میكردم، در جواب نامه با تلفن تفقد میفرمود و از ضعف مزاج لازم كهولت سن مینالید و این اواخر میفرمودند گاهی ضعف به اندازهای بر مزاج مستولی میشود كه قدرت حرف زدن را سلب میكند. در آخرین سفر آن مرحوم به خراسان به قصد بوسیدن عتبۀ مباركه حضرت رضویه علیه و علی اولاده السلام تلفن فرمودند، چندین دفعه توفیق عرض ارادت و دستبوسی دست داد، آن نشاط و شوق گذشته را از دست داده بودند و شكایت از ضعف مزاج میفرمودند. در علم كلام و منطق و حكمت الهی از محضر مرحوم آقا شیخ محمد خراسانی معروف به شیخ محمدحكیم، استفاده نموده بودند و منطق شرح اشارات و الهیات شرح اشارات را و دیگر كتب حكمیه را نزد آن حكیم الهی و دانشمند متقی قرائت كرده بودند. مرحوم شیخ محمد حكیم از مردم گناباد است كه به قصد استفاده از محضر مرحوم خان (جهانگیرخان قشقایی) به اصفهان سفر كرد و در مدرسۀ صدر اصفهان منزل نمود و بعد از رحلت استاد در حجره آن مرحوم منزل كرد و به حالت تجرد تا آخر عمر در همان مدرسه تدریس میكرد و در همان جا به عالم باقی شتافت. آقا شیخ نیز مانند استادش شخصیتی ممتاز و در تقوا و ملازمت بر طاعات و علاقه به تدریس با نظم خاص از نوادر عصر خود محسوب میشد. در خاتمه رحلت تأسفآور مرحوم حضرت آیتالله خاتمی را به بازماندگان و فرزندان و بستگان آن رادمرد و ارادتمندان او و در درجۀ اول به فرزند گرامیاش، برادر عزیز حضرت حجتالاسلام جناب آقای دكتر سیدمحمد خاتمی تسلیت میگویم. خداوند او را غریق رحمت خاصه خود قرار دهد كه همه لطف و صفا و مروت بود.
فاطمه خاتمی : قال علی (ع): العلماء باقون مابقی الدهر؛ أعیانهم مفقوده و أمثالهم موجوده . سخن از «مرزبانان حماسۀ جاوید» و قلّهسانان، بسیار سخت و دشوار است؛ آنانی كه بر چكاد بلند انسانیّت ایستادهاند و نظارهگر مایند. و اكنون سخن از یكی از آن مرزداران حریم فقه و فقاهت و ولایت، یعنی مرحوم آیتآلله خاتمی یزدی است. همو كه مخلصانه با كجی و نادانی درافتاد. چه خوش است وصف او را از زبان امام (ره) بشنویم؛ چرا كه آن روح بلند را باید روحی عظیمتر و زرگری چیرهدستتر بشناساند. قدر زر زرگر شناسد قدر جوهر جوهری. امام راحل (ره) در حیات او، در تجلیل از مقامش فرمود: من هر وقت به چهرۀ ایشان نگاه میكنم به یاد آخرت میافتم. امام (ره) با این ترسیم، یكی از ویژگیهای عالمان راستین را بیان داشت؛ همان كسانی كه باید با آنان نشست و برخاست و آب حیات را از آنان خواست و مشام جان را از عطر خوش انفاس قدسی آكنده ساخت. امام راحل (ره) در اواخر عمر كوشیدند مرزهای اسلام ناب محمدی (ص) و اسلام امریكایی را مشخص سازند و در این مسیر، در پیام تسلیت در مورد آیتالله خاتمی، وی را «تجسم اسلام ناب محمدی (ص)» دانستند و خاتمی در آن پیام كسی است كه «یك عمر با تحجّر و واپسگرایی جنگید». واقع اگر دین با تحجّر و جمود و خشكمغزی آمیخته شود، آن لطافت و شفافیّت خود را از دست میدهد و در این عصر تحوّل و پویایی سریع اندیشه، از عرصۀ حیات بشری رخت برمیبندد و همانگونه كه اگر التقاط گریبانگیر دین گردد، وارونه میشود. به عبارت دیگر خشكمغزی و التقاط دو آفت مهم دین هستند كه اولی دین را نسخ میگرداند و دومی آن را مسخ. و این هر دو، باعث میشوند بازیگران عرصۀ سیاست جهانی، دین را بازیچۀ خویش بگیرند و جنگ دین علیه دین به راه اندازند. امام از دست متحجّران خون دلها خورد، رنجها كشید و مرحوم خاتمی نیز درد امام را عمیقاً درك كرد و عمری با آنان جنگید. حضرت امام (ره) یكی از ویژگیهای اسلام امریكایی را در «تحجّر» معرّفی كرد و همان كه اكنون آتش فتنه را در بعضی از مناطق جهان اسلام به راه انداخته است، اگر تحجر و نادانی مردم نبود، امام علی (ع) ۲۵ سال استخوان در گلو و خار در چشم در خانه نمینشست و سرانجام فرق مباركش شكافته نمیشد، امام حسن (ع) مظلومانه و غریبانه به شهادت نمیرسید و در بقیع به خاك سپرده نمیشد، واقعۀ كربلا به وجود نمیآمد و ائمه هدی، آن ستارههای فروزان هستی، مسموم یا مقتول نمیشدند. امام (ره) در پیامش مرحوم خاتمی را «روشنفكر متدین» معرفی كرد؛ چرا كه روشنفكری تنها با دین معنا مییابد و باقی میماند و همین خصیصه بود كه باعث شد مردم از بزرگ و كوچك، كاسب، كارگر، دانشجو و استاد شیفتۀ او بشوند و وی نیز با همۀ آنان انس گیرد. او روشنفكری بود كه در عین آزادگی و آزاداندیشی، از تهجّد و راز و نیاز غافل نبود. به مستحبات سخت پایبند بود و از زیارتهای به زیارت عاشورا، جامعۀ كبیره، امینالله و از دعاها به دعای عالیه المضامین، شعبانیه و مكارم اخلاق علاقۀ خاصی داشت و آنها را بسیار میخواند. ماه مبارك را تا سحر بیدار میماند و به عبادت میپرداخت. بخش مهم عبادتش مطالعۀ كتب مختلف و اندیشه در مسائل گوناگون بود. از لحظهها به خوبی بهره میبرد. در زمینههای مختلف مطالعه میكرد. از اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران و جهان باخبر بود. و به مسائل جهان اسلام حساسیّت خاصّی داشت، در جایی كه در همان زمان عدهای، همۀ فكر و همّ خود را متوجه بعد خاصی از اسلام كرده بودند و خدا را در كنج خلوتخانههای خویش میجستند و اعتنایی به سرنوشت اسلام و مسلمانان نداشتند. سعۀ صدر از ویژگیهای او بود. او دفاع از دین و تفكر دینی را در تحجّر و جمود نمیدانست، بلكه معتقد بود زمانی دین بارور میشود كه بتواند اندیشههای مخالف را برتابد و به پاسخگویی مستدلّ آنها بپردازد. اهانت دیگران را به خود برمیتافت و حتی بارها در مقابل نامههای زشت و توهینآمیز با متانت خاصی میگفتند: نصیحتم كردهاند. در جلساتی كه با مردم و بخصوص نسل جوان و دانشگاهی داشت، هر كس بیهیچ واهمه و دغدغهای نظر خود را بیان میداشت و وی با گشادهرویی به آنها گوش میسپرد و اگر نظری را مخالف برداشت خود از اسلام میدید، با استدلال پاسخ میداد. او در مسؤولیت امامت جمعه ـ چه در اردكان و چه در یزد ـ هرگز در سنگر نماز جمعه، علیه فرد یا ارگانی سخنی نگفت و اعتقاد داشت، مسؤولان باید در انجام وظایف خود آزاد باشند و امام جمعه فقط به راهنمایی آنان بپردازد و ناظر بر حسن اجرای امور باشد. در عین حال، با درایت، تیزهوشی و روشنبینی خاصی كه داشت اگر اقدامی را خلاف مصالح اسلام و مردم میدید، با نصیحت و استدلال استوار به حل آن میپرداخت. در زندگی خصوصی هرگز به كسی دستور نمیداد. در كار منزل یاری میكرد. به مزرعه میرفت و به كشاورزی میپرداخت. پیش از قبول مسؤولیت امامت جمعه، غالباً پیاده به مسجد میرفت. اما بعد از پذیرش مسؤولیت از جهات امنیتی ـ كه جوّ زمان، آن تدابیر خاص را ایجاب میكرد ـ اظهار نارضایتی میكرد. در صرف بیتالمال در زندگی خصوصی بسیار سختگیر بود، از چاپلوسی به شدّت نفرت داشت. روش مرحوم خاتمی (ره) در تربیت فرزندان نیز درسآموز است. از هدایت سنجیده و توأم با آزادمنشی آنان غافل نبود و بیش از حد در كارشان دخالت نمیكرد. به خانواده و خویشاوندان خویش علاقهای خاص داشت. او تربیت را با عمل به عرصۀ ظهور میرساند. از اینرو، در خانه رابطۀ پدر و فرزندی به رابطۀ مرید و مرادی تبدیل شده بود. یاد دارم در آغاز تكلیف، كه آن مرحوم قرآن را حفظ میكردند، به من گفتند: از روی قرآن نگاه كن تا از حفظ بخوانم. در یكی از روزها گفت: میخواهم هدیهای به تو بدهم آنگاه از من خواست خواندن آیۀ آخر سورۀ بقره ﴿آمن الرسول…﴾ را به عنوان هدیه از او بپذیرم. به خوبی یاد دارم در كودكی در دید و بازدیدهای، بچههای دیگر را با لباس و كفش بهتری میدیدم شكایت میكردم، اما ایشان با بیانی شیرین و جذاب، بیآنكه مستقیماً نصیحتم كند، از تجمّل و تجمّلگرایی برحذرم میداشت و زندگی حضرت خدیجه (س) را به عنوان مظهر بیاعتنایی به دنیا برام تعریف میكرد كه با وجود این كه از زنان ثروتمند عرب بود تمام ثروت خویش را در راه اسلام و دفاع از پیامبر صرف كرد و یا از زندگی حضرت فاطمۀ زهرا (س) سخن میگفت و آنگاه دلداری میداد كه: تو نیز از آن خاندانی. این سخنان چنان مرا شیفته میساخت كه به زخارف دنیا بیاعتنا میشدم و به ارزشهای سادهزیستی پی میبردم. با آن كه در زندگی خصوصی بر خانوادۀ خویش سخت نمیگرفت، اما از اسراف به شدت ناراحت میشد اگر چراغی بیجهت روشن بود برمیآشفت و حتی از ریختن آب نیمخورده پرهیز میكرد و میگفت: اگر استفاده نمیشود لااقل پای درخت بریزید. او چنین بود كه امام راحل (ره) در حقّ او فرمود: «پاك زیست و پاك مرد و در جوار رحمت حق آرمید».
مریم خاتمی: ماه مبارك رمضان ـ با همه بركاتش ـ هماره برای من ـ بخصوص بعد از رحلت آیتالله خاتمی ـ یادآور عزیزی است كه خاطره او، چنان مرا در جذبه و شور غرقه میسازد كه وصفناشدنی است. روز هفدهم ماه مبارك رمضان، گوشی تلفن را برمیدارم، یكی از ارادتمندان آیتالله خاتمی است كه از من میخواهد خاطرات خویش را با آن عزیز بنگارم. من نیز دعوتش را اجابت كردم و خاطرات دورانی كه افتخار داشتم در كنار آن بزرگ مرد باشم، بنویسم؛ بزرگ مردی كه هرگز نخواست نامش بر سر زبانها بیفتد و از شهرت میگریخت. مردی كه صفا و صمیمت او. به راستی كه چیزی شبیه افسانه است. هرگز یاد ندارم حتی یك بار در باره لباس و زر و زیور و سایر مظاهر زندگی ـ كه بسیاری از ما را پایبست كرده است ـ سخنی به میان آورد. آن بزرگمرد با اینگونه مسایل، عادی و بیریا برخورد میكرد؛ كه حتی افراد خانواده نمیدانستند كه این بیتوجهی از زهد آقاست نه چیز دیگر. آن مرحوم انسان بیذوقی نبود؛ زیبایی را میشناخت و حس میكرد امّا از هرآنچه وی را به بند بكشد بیزار بود و از هرچه رنگ تعلق پذیرد، آزاد بود. تمام طول تابستان را در باغ كوچكی كه در چندكیلومتری اردكان بود، اقامت میگزید كارهای باغ را از قبیل: آبیاری، پیوند درختها و چیدن علف و تیمار گوسفندان را شخصاً انجام میداد. به یاد دارم روزی كه با باری از علف از باغ بیرون آمده بود و به طرف طویله گوسفندان میرفت و عرق از سر و رویش میریخت. دكتری، كه شاید اعتقاد قوی هم نداشت، وقتی آقا را با چنین حالتی مشاهده كرد گفت: آقا شما مثل اجدادتان هستید و حقا كه پیرو راستین آنهایید. در محیط كوچكی كه ما زندگی میكردیم خرافه و تعصّب، چون افتخار به داشتن پسر، بمانند بیشتر محیطها موج میزد، ولی هرگز حتی یك بار هم، ما را ـ كه دختر بودیم ـ تحقیر نكرد. در خانه ما شخصیّت انسانی مطرح بود نه جنسیّت افراد؛ لهذا او هرگز تفاوتی بین بچههایش نگذاشت. خوب به یاد دارم كه دختری شش – هفت ساله بودم و برادری دو ساله داشتم كه با شیرینزبانیهای خود همه از جمله آقا را مجذوب خود میكرد. بسیار دوست داشت آقا دستانش را بگشاید و او را در آغوش بكشد و روی دستان خود بچرخاند. من كه نظارهگر این صحنه بودم هرگز انتظار نداشتم آقا با من نیز چنین كند. آقا مرا نیز بلند كرد و روی دستان خود چرخاند تا مبادا تصوّر كنم آن بچه كوچك را برای پسر بودنش مورد توجه قرار داده است؛ هرگاه آن ماجرا را به یاد میآورم گرمی دستان پدر را با تمام وجودم احساس میكنم. ماه مبارك رمضان كه میشد شور و نشاط وصفناپذیری به خانه ما میآمد. آقا تا صبح بیدار بود و روزها استراحت میكرد. سالهای اول تكلیف من فصل زمستان بود. طبیعی بود كه شبهای طولانی، ما نیز میتوانستیم مقداری از شب را بیدار بمانیم. هنوز گرمی نگاه او را، وقتی به طرف اتاقش ـ كه تنها نشسته بود و در آن مطالعه میكرد ـ میرفتم، حس میكنم. پرده اتاق را بالا زدم. آقا با محبت گفت بیداری، بیا تو. برای من بلند شدند و مقداری هیزم در بخاری گذاشتند. گاهی كتابی را كه مطالعه میكردند اگر مناسب بود برایم میخواند. یاد دارم شبی كتاب «الامام علی صوت العداله الانسانیه» از جرج جرداق را مطالعه میكردند كه به ناگاه، آقا جملههای عربی را بلند خواند و برایم ترجمه كرد. معنای این كار این بود كه به من بفهماند برای تو در این سن و سال ارزش قائلم و از این راه میخواست عشق به امام علی (ع) را ـ كه تمام وجودش را پر كرده بود ـ نه با كلام كه با جان خویش به دیگری نیز انتقال دهد. هیچگاه نمیتوانم شبهای احیا را از یاد ببرم. شبهایی كه آقا در مسجد پایین شهر نیم ساعت سخنرانی میكرد. بخشهایی از دعای ابوحمزۀ ثمالی را توضیح میداد و آنچنان آن را ساده و روشن بیان مینمود كه تأثیر عمیق آن را از جشمهای پر اشك حاضران میتوانستی دریابی. بهنظر من چنین چیزی جز افاضه حق، چیز دیگری نمیتواند باشد كه بالاترین و عرشیترین مطالب را كسی بتواند در دل و جان مردم كوچه و بازار بنگارد. بعد از انقلاب نیز مردم همین محلّه صبورترین و بزرگوارترین مردم بودند و بیشترین شهید نسبت به محلهای دیگر دادند. … در منزل آیتالله خاتمی، هرگونه خودخواهی، دروغ، غیبت ممنوع بود اما خواندن هر نوع كتاب، آزاد. در محل زندگانی ما دبیرستان دخترانه نبود از اینرو بعد از پایان تحصیلات ابتدایی تحصیل را رها كردم؛ اما هرگز از كتاب و مطالعه جدا نشدم و در این راه پدرم مشوّقم بود و با اندوه از این كه نتوانستم به تحصیل ادامه بدهم دلداریام میداد و با همه سختیهایی كه محیط آن زمان داشت زمینهای فراهم آورد تا بتوانم درس را ادامه بدهم. یادم هست در آن ایام فترت تحصیلی، هر كتابی كه به دستم میرسید میخواندم؛ روی كتاب «چشمهایش» اثر بزرگ علوی را مطالعه میكردم كه آقا متوجه شد. احساس ترس عجیبی به من دست داد كه نكند خلافی كرده باشم و این كتاب برای من چندان مناسب نباشد، امّا آقا با همان مهربانی همیشگی گفتند: میدانی «استاد ماكان» نام كدام شخصیتی است؟ پاسخش دادم نه. گفت: همان نقاش بزرگ كمالالملك است. بعد قصهای از هنر نقاشی او تعریف كرد كه هنوز به یاد دارم. با این كار پدر، نه تنها احساس كردم خواندن هیچ كتابی اشكار ندارد و بلكه معتقد شدم باید بیشتر خواند و كند و كاو كرد و در ضمن متوجّه آثار خوب و بد هر نوشتهای بود. آزادی در مطالعه هر كتابی را به گزافه نگفتهام؛ زیرا بدین معنا نیست كه انسان هر عقیدهای را به حریم اندیشۀ خویش راه دهد. همین آزاداندیشی باعث شد كه هیچ یك از فرزندان آن مرحوم عقاید انحرافی پیدا نكنند، بلكه جسم و جان تمامی آنان با عشق به اسلام و پیامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) و عطر مناجات عجین شد. همه افراد، از پیر و جوان، كوچك و بزرگ، در منزل آیتالله خاتمی رفت و آمد میكردند. او ملجأ و پناهگاه مردم بود. با عمل و رفتارش اسلام را عرضه میكرد. آنچنان عمل میكرد و سخن میگفت كه هر فردی ولو سادهترین و كمسوادترین افراد، آن را میفهمید. هستند افرادی كه مطالب خوبی میگویند اما آنچنان آن را دشوار بیان میدارند كه فقط اهل فن میتوانند آن را درك كنند. انسانهایی كه در دامن قرآن و نهجالبلاغه پرورش یافتهاند چنینند كه با عمل، عقیدۀ خود را ابراز میدارند و افراد نیز به اندازۀ لیاقت و ظرفیت از آن آبهای زلال بهره میبرند و سیراب میشوند. آنان به مردم میآموزند كه هر مجازی پلی برای رسیدن به حقیقت است؛ یعنی اگر با زیباییهای محسوس و مادی ارتباط برقرار میكنند از آن روست كه میخواهند از آن زیباییها به حقیقتی ورای این عالم كثرت و ماده، بار یایند. آنان میخواهند عشق و عرفان حقیقی را به مردم بیاموزند؛ چرا كه: عشـــقهایی كـز پـی رنگــی بـود عشـــق نبـود عـاقبت ننگــی بـود … زانكه عشق مردگان پاینده نیست زانكه مـرده سـوی مـا آینده نیست و باید عشق آن حقیقت و كمال مطلق را طلبید كه: عشق آن زنده گزین كو باقی است كز شراب جان فزایت ساقی است عشــق آن بگـزین كه جمله انبیـا یافتنـد از عشـــق او كـار و كیـا تو مگو ما را بدان شـه بار نیست با كریمان كارها دشــوار نیسـت شاگردان مكتب قرآن و عترت میكوشند انسانها را با خویشتن خویش و خدا آشنا سازند و از این عرصۀ خاك، نردبانی بسازند برای رسیدن به افلاك. چیست دین؟ برخاستن از روی خاك تـا كه آگه گـردد از خـود جـان پاك گـر شــود آگه ز خود این جان پاك مـیدود تا كـوی حق او سـینه چاك والسلام ۱۷ رمضانالمبارك ۱۴۱۷ = ۸ بهمن ۱۳۷۵
دكتر رضا داوری اردكانی : این نوشتار ادای احترام به یك عالم دینی و مرد ادب و اخلاق و سیاست است . مرحوم آقای خاتمی هم عزیز و بزرگ بودند و هستند و همواره خواهند بود. قصد داشتم نسبت ارادتم به مرحوم آقای خاتمی را در آینۀ خاطرات خود نشان دهم اما چون شروع به نوشتن كردم دیدم كار به چند صفحه تمام نمیشود به این جهت صرفنظر كردم. شاید اگر وقت و فرصت دیگری پیدا كردم آن را تمام كنم. آنچه در اینجا میتوانم بگویم این است كه آقای خاتمی آیت آزادگی، ادب، صدق و صفا و عالم و فقیه آگاه نسبت به زمان بودند و اطلاعات سیاسی و اجتماعی و ادبی داشتند. روزی یك كتاب داستان اثر یك نویسندۀ مشهور كنار ایشان دیدم. قبل از آنكه بپرسم آیا كتاب را خواندهاید یا نه و دربارۀ آن چه نظر دارید؟ ایشان از من پرسیدند كه در مورد نكات آن چه نظر دارم؟ اول خواستم سربسته و مبهم جواب بدهم اما نتوانستم، از اظهارنظر صریح خودداری كنم و آنچه بهنظرم میرسید گفتم. ایشان با تواضع خاصّ خود گفتۀ مرا تصدیق كردند و گفتند: اگرچه كتاب را تمام كردم، به دریافت خود چندان اعتماد نكردم و به خود گفتم آخوند چه كار دارد كه در مورد رمان و داستان بحث كند، ولی اگر سخنان آن روز را ظبط كرده بودم اكنون شما هم تصدیق میكردید كه این آخوند چگونه میتوانست حتی در مورد رمان با دقت بحث كند. آقای خاتمی نثر فارسی را بسیار خوب و ساده و بیتكلّف مینوشتند -و حیف كه كم نوشتند- با توجّه به این نكته آیا مانعی دارد كه مقالهای در باب هنر به روان تابناك آن بزرگ تقدیم شود؟ یك كلمه دیگر هم بگویم من در این نوشتار كوتاه تعارف نكردهام صفاتی كه به آقای خاتمی نسبت دادهام در نزد بسیاری از كسانی كه ایشان را میشناخته اند عیان بوده است و من كه قریب به چهل سال به ایشان ارادت داشتهام و از اثر صحبتشان برخوردار شدهام آن همه را نه فقط در وجود ایشان یافتهام بلكه در من اثر ارشادی و راهنمایی و دستگیری داشته، لااقل تذكر بوده است. من در شرح مختصر زندگی خود كه به مناسبتی نوشتم و در مورد ایشان گفتم، میخواستم به این دستگیری اشاره كنم اما در آن وقت بعضی ملاحظات را رعایت كردم و چیزی نگفتم اكنون هم اگر توضیح بدهم علاوه بر آنكه سخن به درازا میكشد، شاید منشأ بعضی سوءتفاهمها بشود به این جهت فعلاً صرفنظر میكنم شاید در وقت دیگر و در جای دیگر این قصّه را بازگویم درود و رحمت خدا بر او باد كه جامع علم و درك، صدق و صفا، شجاعت و صراحت، مهر و معرفت و ادب و دینداری بیروی و ریا بود.
حجتالاسلام والمسلمین دكتر سیدمصطفی محقق داماد: مرحوم آیتالله حاج سید روحالله خاتمی طابثراه، را اولین بار در اوایل جوانی خود زیارت كردم. برای من دو خصلت در وی بسیار جالب بود. اوّل آن كه گویی بشردوستی و احترام آدمی، همه وجودش را فرا گرفته بود. برای او تفاوتی نداشت كه طرفش كیست، كودك است یا پیر، عادل است یا فاسق، و حتی مؤمن است یا كافر. هر كه بود از آن جهت كه انسان بود، محترم بود. خصلت دیگری كه انصافاً باید در این جهت به مردم منطقه آفرین گفت آن بود كه علیرغم آن كه او به هیچ یك از آداب رایج و معمول مناصب مقید نبود و سعی داشت، با كمال آزادی بزید، مردم او را همچون جان خویش گرامی میداشتند و او را نمونه تقوا میشناختند. نمونههای اخلاقی زیادی به درایت یافتهام. امّا این داستان را از اقربای صالح خویش روایت دارم كه زمانی در شهر، مركز فسادی پدید آمد، غیرت دینی مردم چنان فوران یافت كه تصمیم گرفتند بر آن مركز هجوم آورند. و بیم آن میرفت كه حوادثی رخ دهد كه با رحم و مروت و به هرحال با آنچه او دوست میداشت و از اسلام میشناخت سازگار نباشد. علیرغم جوش و خروش دینی مردم، با كمال شهامت مردم را با پند و اندرز، و سپاسگزاری از روحیه دیندوستی آنان ایشان را به نوع دوستی و رعایت اخلاق اسلامی و بردباری مذهبی هدایت نمود. به خاطر دارم كه هرگاه به قم میآمد به حكم این قانون كه: ذرهذره كاندرین ارض و سماست ـ جنس خود را همچو كاه و كهرباست، با چند نفر بیش از همه مأنوس بود. یكی مرحوم والد، آیتالله حاج سید محمد محقّق داماد و دیگری مرحوم آیتآلله حاج شیخ محمد فكور ـ و سوّم مرحوم آیتالله حاج شیخ مرتضی حائری قدسالله سرّهم؛ كه طوبی بر بندگانی كه این بندگان صالح خداوند را زیارت كرده و بیشك رهتوشهای از خرمن فیضشان برگرفتهاند.
دكتر فضلالله صلواتی: در آن روزگار كه تاریكیها فراگیر بود و نالهها در سینهها حبس و امیدها در دلها دفن شده بود و یأس و حرمان در همه جا حكومت داشت، هرجا را كه نگاه میكردی كویر بود و زمینهای تشنه و روحهای افسرده نه آیندهای و نه آرزویی داشتند. تنها شلاقها و كابلهای گزمگان شاهی بود كه بر پشت آزادمردان و آزادگان روزگار فرود میآمد و جایگاه اندیشمندان و حقجویان و حقپویان سلولهای وحشتناك كمیتۀ ضد خرابكاری شاه و زندانهای ساواك و شهربانی و ارتش بود. اتاقكهای تاریك و تنگ زندان اوین در درههای كوه البرز و لانههای متعفن و كثیف كمیته در كنار شهربانی تهران و دیگر شكنجهگاههای ساواك در شهرها شاهد نالههای از جان برآمده مبارزان راه آزادی و استقلال بود. درها و پنجرههای و میلههایِ محكم و تو در توی آن سیاهچالها، مانع شده بود كه رحم و عاطفه و انسانیت به درون آن راه یابد. نه تنها در تهران كه در اصفهان، شیراز، تبریز، مشهد و… در همه جای ایران آنقدر خشونت را حاكم كرده بودند تا نفسها در سینهها خفه شود و دلها از وحشت بلرزد و رعب و ترس باعث شود كه كسی حرفی از سیاست و حكومت به زبان نیاورد و از آزادی چیزی نگوید. در شهرها دروغ، تزویر و ریا حاكم شده بود. همه جا را سیاه میدیدیم و هركس در اندیشۀ منافع شخصی و تملق و مداهنه بود كه نردبان ترقی و وسیلۀ رسیدن به مقام و آلاف و الوف شده بود، و دین و خدا و وطن بازیچۀ دست حكمرانان و مبلغان وابستهشان بود. بوی تعفن اشرافیگری، دزدسالاری، فساد اخلاق، خودمحوری و شاهدوستی از همه جا به مشام میرسید. محیط بشدّت خفقانآور و دنیا به كام دریوزگان و چاپلوسان بود كه همیشه بر روی امواج شناورند، و خود را موفق احساس میكردند و پیوسته فیلسوفمنشانه نصیحت میكردند كه سرخودگیر و راه خویش در پیش، كه با شاخ گاو جنگیدن ممكن نیست و با گوشت و پوست به جنگ آهن و پولاد رفتن به استقبال خطر رفتن است. و برای سواری گرفتن باید كه مطیع بالادستیها باشی كه مصلحت چنین است و چنان، آری مصلحت! و هركس به نوعی مطلبی داشت و سخنی و حرفی برای گفتن، آنكه اصطلاحات حوزهای را خوانده بود، آیه و حدیثی میآورد كه اطاعت بزرگان لازم است و حفظ جان واجب! و آنها كه مدعی دانشگاهی بودن و روشنفكری داشتند، مدارك و مدارج ترقی و نظر اندیشمندان غربی و شرقی را میگفتند كه با همكاری سلطهگران است كه از درون حاكمیت میتوانی هدفت را عملی بسازی، و باید كه سنگرها را اشغال كنی و بعد به نظریههایت جامعۀ عمل بپوشانی. جمعی از غرب میگفتند و جمعی از شرق، و سرگرمیها و دلمشغولیها چه بسیار بود، و صدا و سیما در تملقگویی و دریوزگی معركه میكرد! و فیلمها و مجلهها و رنگیننامهها، كه غوغا بودند، یا به فساد دامن میزدند و یا به تقویت حكومت خودكامه و فاسد میپرداختند و دستهای پولهاشان را به رخ میكشیدند كه در سایۀ امنیت شاهی صاحب همه چیز شدهاند. و جمعی از خوشگذرانیهاشان در دیگر كشورها میگفتند و اظهار تأسف از اینكه شماها جوانید و چرا اسیر و زندانی! و آنچه مظلوم بود، آزادیخواهی بود و جای آزادی و آزادیخواهان در سلولهای وحشتناك سازمان اطلاعات و امنیت كشور (ساواك) و در زیر شلاقهای دژخیمان شاه قرار داشت. جشنها و چراغانیها و رقصها و پایكوبیها و سازها و نقارهها فراوان كه قبرستان چراغان بود و مردهها در حال پایكوبی، و حتی در زندان اصفهان همزمان با تاجگذاری شاه، زنان و مردان نوازنده را آوردند تا زندانیان را به وجد آورند، كه مطربان بیچاره متأثر شدند و به هرحال بندیان گریستند و نتوانستند آوایی از نایشان بیرون آرند و با اندوه بسیار تركمان كردند. جشنهای دوهزار و پانصدسالۀ شاهنشاهی، جشنهای تاجگذاری و جشنهای پیروزی انقلاب شاه و مردم پشت سر هم برگزار میشد. حسابهای بانكهای داخل و خارج وابستگان حاكمیت بود كه از بیتالمال ملت پر میشد، و برای روز مباداشان، كه باداشد. آخر تا كجای و چقدر میتوان بر سر نیزه نشست؟ و تا چه اندازه میتوان عوامفریبی كرد؟ آخر بچهها بزرگ میشوند. درس میخوانند و فهمشان بالا میرود. خودشان به مفاهیم آیات و احادیث پی میبرند، تاریخ انقلابهای جهان و علل سقوطها را مطالعه میكنند، زندگانی مردان موفق و افراد شكستخورده را میخوانند، كمكم به همه چیز واقف میشوند، آخر عوام كه همیشه در جهل مركب نیستند، بالاخره متوجه میشوند. و در آن صورت به دروغگوییها، به ریاكاریها، به ظاهرسازیها، به حقهبازیها پی میبرند و بر سر مدعیان فریبكار میكوبند، و آنها كه نه خدا را دارند و نه مردم را، نه حق را میشناسند و نه حقوق را، آنها به كجا خواهند رفت؟ زندانهای شاه پر بود از مردان و زنان متعهد و متدین و آزاداندیش و هرچه حكومت فشار را بیشتر میكرد، عصیان خلق بیشتر میشد. زندانها، شكنجهها، تبعیدها، كشتنها دیگر كارایی نداشت. مردم را میگرفتند و میبستند، اما چه سود؟ مظلومیت هم برای مردم عادت شده بود، به حملۀ دژخیمان و طعنه گزمگان خو گرفته بودند. فریاد چماقداران و چاقوكشهای حرفهای دیگر اثر نداشت. دار و دستۀ طاغوت به هر دری میزدند و راهی میجستند تا با برخی عالمان بزرگ رابطه برقرار كردند. به زیارت اماكن متبركه رفتند، به حقوق كارمندها افزودند، تاریخ شاهنشاهی را عوض كردند، به روشنفكرها توجه كردند و به نویسندهها اجازۀ انتشار كتابها و مقالههایشان را دادند. مهرههای دست دوم را تغییر داده و از مردم عذرخواهی كردند، ولی دیگر دیر شده بود. انقلاب آغاز شده بود، خون ملت به جوش آمده بود و مشتها بود كه علیه دشمنان مردم گره میشد. آخر بیاعتنایی به مردم، بیتوجهی به خواست ملت، بیعنایتی به افراد، توهین به شخصیتها هم حدی داشت، و هر قدمی كه برداشته میشد ضربهای بود كه بر سر خویش فرود میآوردند و خاكی بود كه بر سر خود میریختند. پیش از اینهابه جای مردم، متكی به خارجیها، اسلحهها، به اطلاعاتیها و به نظامیهایشان بودند. بیچارهها نمیدانستند كه نظامیها نیز از مردمند و سلاح در اختیار آنهاست خارجیها با صاحبان قدرت كار دارند نه با فروافتادگان از مسند. در آن دورانِ تاریك و سیاه، ستارههایی در آسمان غمزده ظاهر میشد و میدرخشید و لحظه به لحظه بزرگتر و نورانیتر میشد. ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد دل رمیـده مـا را انیس و مـونس شد خمینی بزرگ (ره) همراه و همگام با مردم، انقلاب اسلامی را رهبری كرد، از تندباد حوادث نهراسید، سختیها را پشت سر گذاشت و در برابر طاغوت، مردانه ایستاد. چهرههای بزرگ انقلاب چون طالقانی، منتظری، بازرگان، شریعتی، زنجانی، ربانی شیرازی، سعیدی، غفاری، اندرزگو، مطهری، بهشتی، صدوقی، خاتمی، انواری، حجتی، عراقی، بجنوردی، عسكراولادی و… برای آزادی انسانها قیام كردند. رنجها را به جان خریدند، روزگارانی در تبعید، در زندان و در محدودیت بسر بردند تا انقلاب اسلامی و حركت آزادیخواهی به ثمر برسد. آنها با رنجهایشان مردم را آگاه و به حركت درآوردند. به قیام مردم جهت دادند، نیروهای انقلابی را یاری كردند، با دعایشان، با سخنانشان، با پولشان انقلابیون را در راه هدف بزرگان تشویق كردند. مسیر حق را نشان دادند، وعدۀ آزادی و استقلال و عدالت اسلامی داده و قاطبۀ مردم را به عشق اسلام، به عشق عدالت اجتماعی، به عشق خداگرایی به عشق آزاداندیشی به میدان كشاندند. در سالهای ۵۳ تا ۵۷ كه جمعی از آزادیخواهان و مسلمانان مبارز، در یزد، انارك و نائین تبعید بودند و من نیز در میان آنان، یادش به خیر روحانی با فضیلت و با تقوا، مرحوم مغفور آیتالله حاج سید روحالله خاتمی ـ رحمهالله علیه – كه با كهولت و ضعف جسمی که داشت با چه اشتیاقی به دیدن تبعیدی های فراموش شده می آمد با آنها مینشست، صمیمانه درد دل میكرد، غمها را از دلشان برمیداشت، روحیهشان میداد، در حد توان خود به آنها كمك میكرد. خیلیها میترسیدند كه با افراد تبعیدشدۀ سیاسی صحبت كنند. با احتیاط راهشان را كج میكردند كه چشمشان به روی آنان نیفتند، اما امثال خاتمی، به خانه آنها میرفتند و در آغوششان میگرفتند و به خانه خویش دعوتشان میكردند و از جام معنویت سیرابشان میساختند. وقتی میگفتند خاتمی میآید دلهامان شاد میشد. غم از خانهمان میرفت، بر چهرۀ زن و بچههایمان لبخند مینشست كه آقا از اردكان میآید، آخر خاتمی یار مظلومان بود و همنشین غریبان و دوست آزادمردان. خاطرات شیرین مصاحبتش را نه من، كه كویرنشینان را بازگو میكردند. از عالمان عامل و با ایمانِ نجف، كربلا، قم و مشهد میگفت، از آنها كه محضرشان را درك كرده بود و از خرمن پرفیضشان خوشه چیده بود. خاتمی همیشه در صحنه بود و با انقلابیون راستین رابطۀ نزدیك داشت. عالمان و انقلابیون پس از مشروطه را خوب میشناخت. با آنان دیدارها و گفتگوها داشته بود. از روزگار مبارزات ضد انگلیسی عراق به رهبری میرزا تقی شیرازی (میرزای دوم) از فعالیتهای آیتالله سید ابوالقاسم كاشانی، از تلاشهای دكتر مصدق برای ملی شدن نفت و از فداییان اسلام سخنها داشت. او ناظر آزارها و سختیهایی بود كه رضاخان برای مذهبیهای انقلابی و مرحوم آیتالله سیدحسن مدرس (ره) و دیگر روشنفكران زمان به وجود میآورد، و چه مطالب شیرین و شیوایی و چه خاطرات دلنشینی را كه به یاد داشت. محضرش فیض بود و محبت بود و لطف، شیرین بود و به یادماندنی و خانهاش، خانۀ امید جهادگران.
در حضورش خود را فراموش میكردیم و در بیان دلنشین و لهجه شیرین کویریش غرق میشدیم. سخنها و اندرزهای خاتمی سختیها را برایمان آسان میكرد و با دیدارهایش اندوهمان را میزدود. حضورش آرزویی بود كه هماره به دل داشتیم و مشتاقانه انتظارش را میكشیدیدم تا در كنارش بنشینیم. و به سخنانش گوش فرا دهیم. یا ما به خانه او میرفتیم و یا او از اردكان به یزد میآمد و به سراغ انقلابیون و تبعیدشدهها میرفت و دلجویی میكرد. در تاریخ میخوانیم كه چه بسیار كسانی كه همیشه در كنار گود میایستادند و چون آثار پیروزی هر جناحی را میدیدند به سوی آن گرایش پیدا میكردند. اگر علی (ع) حاكم میشد، برای او سینه چاك مینمودند و اگر معاویه را در مرحلۀ موفقیت مییافتند به طرف او میرفتند و یا لااقل سكوت میكردند و بیتفاوت میشدند و به نظر خودشان به تزكیۀ نفس خویش میپرداختند و از احادیث و آیاتی برای مردم میگفتند كه برخوردی با حاكمی و سرمایهداری و قدرتمند نداشته باشد. اما روحانیون بزرگواری چون صدوقی و خاتمی از آن گروه نبودند. آنها از روز اول با نهضت مردم دست بیعت دادند و رهبری و راه خمینی (ره) را پذیرفتند و همگام و همراه با او راه افتادند و از خطرات راه نهراسیدند.
در ره منزل لیلی كه خطرهاست به جان شرط اول قدم آن است كه مجنون باشی مرحوم خاتمی بارها به دیداركنندگانش میگفت: شما انقلابیون و مبارزان راه حق هستید كه بالاخره انقلاب اسلام را به ثمر میرسانید و آزادی را بارور میكنید و استقلال مملكت را تثبیت مینمایید. كاش من هم میتوانستم با شما و چون شما فریاد وا اسلاما، سر دهم و در كوچههای شهرها و روستاها با دوچرخه و موتور بشتابم و به مردم آگاهی بدهم، ولی افسوس كه دیگر توان جسمی و روحیم رو به كاهش گذاشته و مثل شما جوانها نمیتوانم تلاش كنم. خاتمی صمیمانه حرف میزد، صداقت از كلماتش مشاهده میشد، اگر توان جسمیش كاهش داشت، ولی روحش بلند بود و تفكراتش عالی و اندیشههایش والا و برای خدمت به مردم و تكوین انقلاب كوتاهی نداشت. با یكی از سردمداران فعلی كه از تبعیدگاهش برای دیدن آقا به اردكان آمده بودند در تابستان سال ۵۷ در حضورش بودیم. دربارۀ پیروزی با ما سخن گفت و اینكه باید آماده ادارۀ انقلاب و كشور باشید. میفرمود شما با این پشتكار حكومت شاه را تضعیف كردهاید، انقلاب دارد شكل میگیرد و منتظر ضربههای آخر است. مردم با همت انقلابیون به صحنه میآیند و دیگر عقبنشینی نمیكنند. موفقیتشان حتمی است، آنها حتماً شاه را سرنگون میكنند، امام (ره) را به ایران باز میگردانند، در آن صورت شما چه خواهید كرد؟ از هماكنون باید به فكر كادرهای سازندۀ مملكت باشید.
پس از پیروزی باید مدیریت صحیح داشته باشید، پس از پیروزی با شعار نمیشود مملكت را اداره كرد. مردم، كار، تلاش، پیشرفت و رفاه میخواهند. باید با رهبری انقلابیون، مردم حتی به پیروزیهای ظاهری و مادی هم برسند. من نگران هستم و میترسم اگر نتوانید خوب اداره كنید، مردم به مذهبیها و به روحانیون بدبین شوند و بین خودتان اختلاف بیفتد و میترسم كه بر سر قدرت به جنگ برخیزید و… آن برادر عزیز پاسخ میدادند كه مدیر و متخصص و كاردان و كارشناس در بین انقلابیون مسلمان بسیار است و ما روحانیون به عنوان ناظر در كنار آنها و با آنها همراه خواهیم بود و جای نگرانی ندارد.
همه با هم در سایۀ ارشادات امام خمینی (ره) و روحانیون معظم، مملكت را به خوبی اداره خواهیم كرد. وقتی دست بیگانگان، دزدها، اختلاسكنندهها و تجاوزكنندگان به بیتالمال قطع گردد و عدالت اجتماعی حاكم شود، چه دلیلی دارد كه مردم انقلابی مخالفتی با حاكمیت اسلامی كه خودشان ایجاد كردهاند، داشته باشند؟ صحبت در این مقولهها بسیار بود و سپاس خدایی را كه انقلاب اسلام را به پیروزی رسانید و امام امت (ره) سكان كشتی انقلاب را در دست گرفتند جنگ تحمیلی هشت سال نتوانست ملت را تضعیف كند. مرحوم خاتمی پس از پیروزی انقلاب در منطقه یزد و اردكان و میبد نقش سازندهای داشت و تا حد امكان جلوی اختلافات را میگرفت و با سعۀ صدر روشنبینی در سمت امام جمعۀ اردكان و یزد به رتق و فتق امور میپرداخت. مسؤولان را زاد گذاشته بود تا به نحو احسن به كارهای اجرایی خود بپردازند و لیاقت خود را نشان دهند و برای خدمت به مردم قدم بردارند. او تنها تشویق میكرد. خدایش بیامرزد كه پس از شهید صدوقی، مشكلات مردم منطقه یزد را به نحو احسن رفع میكرد، و حتی در خیریهها، خدمات مردمی، خانهسازی برای محرومان نقش فعالی داشت. سرانجام آن همه معنویت و صفا و محبت به لقاءالله پیوست و جامعۀ علم و فضیلت و آزادگی را عزادار ساخت، رحمهالله علیه و جعل الجنه مثواه، عاش سعیداً و مات سعیداً. و درود بر فرزند گرامیش حجتالاسلام والمسلمین سید محمد خاتمی كه راهی اندیشههای پدر بزرگوار است و با كولهباری از دانش و تجربه و ایمان در خدمت فرهنگ كشور است و خدمتگزار نسلهای پژوهشگر. خدایش مؤید دارد، و امید كه همچنان چراغی باشد پیشاپیش فرهیختگان و علمآموزان.